باز شب ۱۶ آذر شد. باز حاکمیتی بین خود و وضعیتی که در تاریخ ایران تکرار شده است شباهت دید و دست به همان کاری که سلفش کرد و نتیجه نداد. اما خب! ظاهرا نوک بینی را جلوتر دیدن نه رسم اینان است.
آری اینچنین است برادر ! اینچنین است برادر سعید ! برادران سعیدهای جلالی و کلانکی عزیز ! یادم هست شما بودید و اندیشه حقوق بشرتان. شما بودید و اندیشه آزادی و برابری برای همه انسانها. شما بودید و هستید و تلاش برای اجرای اعلامیه ای که میثاقی است انسانی بین انسانها. میثاقی که هم به حکم اوفوا بالعقود و هم به حکم عقل می دانیم که باید از آن پیروی شود. می دانی برادر! مدعیانی که بیش از یک دهه است شعار آزادی می دهند و دم از حقوق بشر می زنند هم انگار تعریفشان از بشر با من و تو و ما فرق دارد. انگار بشر یعنی هماهنهایی که با ایشانند. یعنی دولتی و مجلسی و همراه حزبی و گروهی و فکری دیروز و امروز . بشر یعنی خودشان نه یعنی همه ما. انگار ما بشر نیستیم . حق بشر بودن را حتی اینان هم از ما میستانند و ما را بشر نمی دانند. می دانی برادر ! بشر اینان یعنی فهم خودشان از بشر!
آری ! برادر ! اینچنین نیست ! اینچنین نیست که هر که شعار حقوق بشر داد واقعا حقوق بشری است. هر که ژست آزادی گرفت لزوما آزادیخواه است. امروز در ایران می توانی آزادیخواه باشی و معترض به همه ساختار حاکمیت و رئیس یک مرکز بلندپایه فرهنگی. می توانی در اوج فشار بر مردم و در آستانه 16 آذر و این همه بازداشت و زندان و محاکمه دوستانت و همراهانت که آن موقع که باید حمایتت کردند و امروز زندانی اند همایش فرهنگ و هنر عشایر برگزار کنی و خبرگزاری های رسمی هم خبر کار کنند و عکس بگیرند و کلی هم صفا کنی که بله! دیدید ما شخصیتی فرهنگی هستیم. آری اینچنین نیست برادر که از خود و مال و جانت بگذری برای آزادی و حقوق بشر و برابری. می توانی هم خودت را مبارز بدانی و هم عضو فلان مجمع تشخیص باشی و رئیس فلان جا و استعفا هم ندهی و چپ و راست هم که فشار زیاد می شود بر سابقه دوستی با آقایان حاکم و رقیب امروز و دوست دیروز پای بفشری که به ایشان بگویی که خب ! دیروز بالاخره با هم دوست بودیم و حق دوستی سر جای خودش محفوظ است.
برادر! اینچنین نیست که این مبارزان دهه جدید ما را خودی بدانند . اینان نیز به مانند حاکمان دیروز و امروز ایران ما را غیرخودی می دانند. ولی خب ! جماعتی رویشان می شود و می گویند و اینان رویشان نمی شود و نمی گویند. دعوا انگار تنها بر سر همین رو شدن و نشدن است آخر سعیدهای عزیزم!
راستی برادران! خواهری هم به جمعتان افزوده شده! مهدیه گلرو و همسرش وحید عزیز را هم گرفتند و جمع غیر خودیهای بیرون زندان کمتر شد. اما انگار نکنی که اتفاقی افتاده. اگر خیال کنی که زبانم لال روزنامه ای اصلاح طلب نام شما را و مهدیه را و حتی غیر خودی پیشکسوتی مانند دکتر ملکی را بر زبان بیاورد. سایتهایشان هم که آزاد ترند حداکثر در گوشه ای یادی از شما می کنند. تازه آنهم پس از کلی زمان. کاش بیایید بیرون و در موتور جتسجوی گوگل بگردید عنوان خبر بازداشت تان را تعداد وبگاههای کار کرده را ببینید؟ بعد قیاس کنید با مثلا خبر رفتن به عیادت و میهمانی آقایان! نمی دانم! زندان و شکنجه و نقش آشکار حقوق بشر فعالین حقوق بشر و تلاش حاکمیت برای نابودی فعالان حقوق بشر مهم تر است یا عیادت؟ ولی خب! خدا نکند آن روز را! احیانا به تریج قبای خودیهای حاکمیت بر می خورد و آنوقت برادران حاکم امروز از برادران حاکم دیروز دلخور می شوند. برای این عزیزان امروز مبارز ! دلخور نشدن اینان بهتر است از شکنجه شدن شما و مهدیه و ما و همه مان. از روزها و ماهها انفرادی. از اعدام کرد و ترک و بلوچ و متعلق به هر قوم ایرانی به گناهی ناکرده. می دانی! اینچنین نیست برادر که ما چون به آزادی و حقوق بشر متعهدیم خودی باشیم. خودی یعنی همراه با ایشان. هم در نظر و هم در عمل . اگر هم انتقاد داری انتقادت را حتی اگر بلند می گویی ولی باید لایت باشد و رقیق. با آقایان آن بالا مالاها کاری نداشته باشی. فقط اعتراض و بیانیه. بعد هم صبح بروی سر کار و شیک بعدازظهر برگردی و اعتراضت را بکنی. بعد هم اسم خودت را بگذاری رهبر جنبش فلان رنگ. به همین راحتی. بی خیال بچه هایی که زندگیشان را برای احقاق حقوق انسانی یک ملت گذاشته اند و شب و روز کار می کنند و حرفه ای شده اند. بی خیال خونهایی که ریخته و حداقل کمیته گزارشگران حقوق بشر در تهران نام بیش از 70 نفرشان را منتشر کرد. حتی بی خیال دوستان دیروزت که امروز در بنداند و مردان ایستاده اند. فقط ماکزیمم کاری که می کنی رفتن به خانه هاشان است و مهمانی رفتن و مهمانی دادن. دیدار کردن با همدیگرانی که هر کدام مدعی رهبری جنبش آن رنگ اند. بی خیال برادر ! اینچنین نیست که باید باشی . اینچنین است که اینان هستند.
باز هم راستی ! هوای مهدیه و وحید را داشته باشید. تازه آمده اند و نابلد. یادشان بدهید که یاد بگیرند مقاومت نه یک بازی روزانه که آفرینش است. آفرنیشی است که در اوج نا امیدی زاده می شود. در اوج عسر یسر می آفریند و ایمان دارد که ان مع العسر یسرا.
می دانید که این حرفها و درددلها و قصه های پر غصه را روزها بود که می گفتم. اما خب ! امروز که دیگر به جان و جهان حقوق بشریها و دانشجویان هجوم آورده اند و زندان را از انسان پر ساخته اند می گویم. باید گفت در این واویلا حقیقت را برادر! می دانم جرمتان و جرم خواهرمان و همسرش همین حقیقت گویی است. مرغ حق را اینان سر می برند تا حق را بپوشانند.
عزیزانم ! آیت الله طالقانی فقید که هنوز و هنوز پس از سی سال پدر می خوانیمش و دست گرمش را بر سر مای جوان و دگر اندیش حس می کنیم در روز آخر دادگاه خود و در یکی از سیاه ترین روزهای ایران پس از اعلام به دادگاه سوره فجر را خواند.
وَالْفَجْرِ (1)
وَلَيَالٍ عَشْرٍ (2)
وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ (3)
وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ (4)
هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِّذِي حِجْرٍ (5)
أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ (6)
إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ (7)
الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ (8)
وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ (9)
وَفِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتَادِ (10)
الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلَادِ (11)
فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ (12)
فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ (13)
إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ(14)
یعنی:
به سپيده دم سوگند ! (1)
و به شبهاى دهگانه، (2)
و به زوج و فرد ، (3)
و به شب، هنگامى كه (به سوى روشنايى روز) حركت مىكند سوگند (كه پروردگارت در كمين ظالمان است)! (4)
آيا در آنچه گفته شد، سوگند مهمى براى صاحبان خرد نيست؟! (5)
آيا نديدى پروردگارت با قوم «عاد» چه كرد؟! (6)
و با آن شهر «ارم» باعظمت، (7)
همان شهرى كه مانندش در شهرها آفريده نشده بود! (8)
و قوم «ثمود» كه صخرههاى عظيم را از (كنار) دره مىبريدند (و از آن خانه و كاخ مىساختند)! (9)
و فرعونى كه قدرتمند و شكنجهگر بود، (10)
همان اقوامى كه در شهرها طغيان كردند، (11)
و فساد فراوان در آنها به بار آوردند; (12)
به همين سبب خداوند تازيانه عذاب را بر آنان فرو ريخت! (13)
به يقين پروردگار تو در كمينگاه (ستمگران) است! (14)
خاطرتان هست؟ می دانیم که فجر نزدیک است. اندکی صبر سحر نزدیک است. زندان هست. شکنجه هست. اعدام و گلوله و شهادت هست. اما صبح هم هست. فجر هم هست. الیس الصبح بقریب؟
علی کلائی
0 نظرات:
ارسال یک نظر