اضطراب دیکتاتور.
ديكتاتور مضطرب است زيرا نميتواند مضطرب نباشد. اضطراب بخشي از زندگي روزمره ديكتاتور است.
وقتي پايههاي تخت سلطنتت را روي جان آدمها گذاشته باشي بايد هم بترسي از وقتي كه آن جانها بجنبند. مگر ميشود حق انسانها را سلب كرد و از تلاش آنها براي احقاق حق نترسيد؟ همين زندگي در اضطراب است كه موجب ميشود ديكتاتور، منطقي عمل نكند. بارها پيش آمده وقتي خواستهام فرمان يا اقدامي از ديكتاتور را تحليل كنم خود را جاي او قرار داده و از خودم پرسيدهام اگر جاي او بودم چه ميكردم و منطق من به نتيجهاي متفاوت با آنچه او كرده يا گفته رسيدهاست.
فرق من با او در همين تجربه «اضطراب» است. تجربه اضطراب باعث ميشود من نتوانم تصميم گيري او را براي خودم شبيهسازي كنم. او چون مضطرب است بسيار پرخطا عمل ميكند. نمونهاش اينكه مدام به ما كمك ميكند زمين بازي (يا همان ميدان مبارزه) را گسترش دهيم و اتفاقا از آن سمت هم گسترش دهيم كه به دروازه او نزديكتر است. اكنون ما ميتوانيم دعاي كميل بخوانيم و راهپيمايي روز قدس برويم بيآنكه مذهبي و حزباللهي باشيم و آنها (ياران او) ناچارند از دعا و راهپيمايي بترسند با آنكه مذهبي و حزباللهي هستند. عقبنشيني ديكتاتور فقط در تعداد زندانيهايي نيست كه آزاد ميكند بلكه در تعداد نمادهايي هم هست كه توليتشان را از دست ميدهد. اينگونه ميشود كه ما زندگي ميكنيم و مبارزه ميكنيم و او زندگي ميكند و ميترسد. تحميل اضطراب و وحشت، تنها يك وضعيت استاتيك نيست بلكه فرايندي داینامیک است كه فاصله ميان ثبات و سقوط را پر ميكند.
وبلاگ ساز مخالف
0 نظرات:
ارسال یک نظر