۱۳۸۸/۰۸/۲۰

شیرزاد بعد از آزادی فرزندانش: هیچ زندانی جاودانه نبوده است

شیرزاد بعد از آزادی فرزندانش:
هیچ زندانی جاودانه نبوده است

ادامه راه سبز«ارس»: احمد شیرزاد از اعضای حزب مشارکت اسلامی در وبلاگ خود به نام سپیدار درباره آزادی دو پسرش یادداشتی را منتشر کرده است. در بخشی از این یادداشت آمده است :«نه، داستان تمام نشد. اینک این شمایید که باید پاسخ دهید. چه نصیب تان شد از این بیدادگری و از این همه هتاکی و اتهام افکنی؟ چه یافتید بعد از روزها، هفته ها و ماه ها به بند کشیدن انسان های شریف و صدیق؟ هر چه خواستید کردید؛ اکنون در برابر اذهان پرسش گر جامعه چه چیز را می توانید اثبات کنید؟ اکنون بعد از آن شعبده های کودکانه و نمایش های رسوای تلویزیونی که هیچ عقل سلیمی را قانع نکرد آن گاه که گاه سخن گویی شیران دلیر در بند کشیده و دفاع استوار آن هاست در دادگاه ها بسته می شود تا صدای مظلومیت آنان را کسی نشنود. چه کسی است که نفهمد حقیقت چیست؟» «هر چند بند و زندان و سیاهچال حکایت دیرینه بشر بوده است، اما هیچ زندانی جاودانه نبوده است. دیوارها دیر یا زود ترک بر می دارند. ستون های ستم بر پایه های سست و لرزانی بنا شده اند که گریزی از فرو ریختن آن ها نیست. مردم به جان می آیند و صدای فریادشان در هم می پیچد و در و دیوار حصارهای قدرت را به لرزه در می آورد. مستی قداره کشان دیرپا نیست و صبحگاهان در رخوتی ملال انگیز اراده ای برای به کرسی نشاندن رجزهای یاوه شبانه خویش نخواهند داشت.»

متن کامل این نوشته به شرح زیر است:

احمد شیرزاد: در زندان باز شد و سپیداران رشید من از بند رستند. امین و مهدی طی دو شب متوالی آزاد شدند و خانواده ی رنج کشیده ی من یک بار دیگر یکدیگر را در آغوش کشیدند. با هیچ کلامی نمی شود زیبایی لحظات دیدار را توصیف کرد. باران اشک بود که فرو نمی گذاشت و بازوانی که سخت عزیزان را به سینه می فشرد و رها نمی کرد. رویایی که هر روز دهها بار مقابل چشمانم به نمایش در می آمد، اینک واقعیت یافته بود.

پایان یافت اما سخت بود. تحمل کردیم اما پر رنج بود. بی تابی نکردیم اما شکنجه شدیم. قامت مان خم نشد اما بار سنگین بود. لابه نکردیم اما بسیار اشک ریختیم. حقمان را مطالبه کردیم اما گردن کج نکردیم. گذشت اما هر شب و روزش سالی می نمود. بعض مان را فرو خوردیم اما تلخی آن را هرگز فراموش نمی کنیم. تازیانه های قهر را پذیرا شدیم اما درد جانکاه آن را تا اعماق جان چشیدیم. و ….

این تنها حکایت ما نبود. هنوز صدها چشم به درهای زندان دوخته شده است. صدها زن و مرد مظلوم ایرانی زندگی معمول خود را رها کرده اند و روزانه از این سوی شهر به آن سو در آمد و شد هستند تا کمترین خبری از عزیز دربند خود بگیرند. کسانی از بند رها می شوند و کسان دیگری به جایشان به بند می روند و حکایت همچنان باقی است. گاه خانواده های بی پناه زندانیان باید هفته ها انتظار کشند و روزها دوندگی کنند تا فقط اجازه یابند دقایقی از پشت شیشه های ضخیم، چهره تکیده ی عزیزشان را ببینند و از خلال سیم ها صدای لرزان او را بشنوند، تا شاید به او روحیه و امید دهند تا بتواند روزگار سخت زندان را لختی بیشتر تحمل کند.

و در آن سو روزهای سخت زندان و شبهای سنگین آن، دیوارهای بلندی که بر سینه ها فشار می آورند و دلتنگی هایی که پایان نمی یابند، سلول های تنگی که از هر سو با دو سه قدم سرت به دیوار آن می خورد، و سکوت و سکوت و سکوت در تنهایی سهمگین انفرادی، و فشارهای کمرشکن بازجویی های تکراری همراه با تحقیرها و توهین ها و تحلیل های توهم آلود کسانی که می خواهند با چشمان بسته زندانیان را از پشت سر به راه راست هدایت کنند، و بلاتکلیفی و ابهام در سرنوشت که از هر شکنجه ای آزار دهنده تر است، و افکار و دل نگرانی های پایان ناپذیر زندانی درباره ی همسری که آن سوی دیوار سرگشته بال و پر می زند و کودکانی که هر شب و روز او را می جویند و پدر و مادری که معلوم نیست بار غصه ها را چگونه می خواهند به دوش کشند. چه بگویم، از کدام شکنجه بگویم که زندانی بی گناه محکوم به تحمل آن است و عاجزانه از خدا خلاصی می طلبد.

هر چند بند و زندان و سیاهچال حکایت دیرینه بشر بوده است، اما هیچ زندانی جاودانه نبوده است. دیوارها دیر یا زود ترک بر می دارند. ستون های ستم بر پایه های سست و لرزانی بنا شده اند که گریزی از فرو ریختن آن ها نیست. مردم به جان می آیند و صدای فریادشان در هم می پیچد و در و دیوار حصارهای قدرت را به لرزه در می آورد. مستی قداره کشان دیرپا نیست و صبحگاهان در رخوتی ملال انگیز اراده ای برای به کرسی نشاندن رجزهای یاوه شبانه خویش نخواهند داشت. تاریخ انسان دلی دردمند دارد از شکنجه های سهمگین و وحشی گری هایی که هیچ حیوانی نسبت به هم نوع خود نکرده است. اما هیچ شکنجه گاهی تا ابد پایدار نمانده است.

پیش از آن که قلعه های نفوذ ناپذیر سنگی با قهر انسان ها تسخیر شوند و آتش خشم برافروخته ناشی از ستم انسان ها، خودکامگان را فرا گیرد، این امواج تزلزل و در هم ریختگی است که از درون، خیمه گاه اصحاب جور و استبداد را به تلاطم وا می دارد؛ وجدان هایی است که گهگاه بیدار می شوند و از خود می پرسند که ما به کجا می رویم و چه به دست می آوریم از فرو کوفتن آدمیان به تازیانه های ستم؛ و عقل هایی است که به حساب منافع و مصالح خویش می پردازند و ترجیح می دهند که جایی برای خود در آینده ای که بنا به سنت تاریخ قدرت دست به دست می شود نگه دارند؛ و اراده های لرزانی است که با شکست های پیاپی تضعیف می شوند و با توجیهات بی ربط و نیرنگ بازی های بوق های فریب دیگر تجهیز نمی شوند؛ و اتحاد شکسته شده ای است که دیگر با قداست سازی ها و شعار سرایی های معمول و تکراری ترمیم نمی یابند.

آری این است حکایت بندهایی که سرنوشتی جز گسستن ندارند و حصارهایی که جز فرو ریختن عاقبتی بر آن ها متصور نیست.

مهدی و امین آمدند سربلند و سرفراز و حسین نیز و دوستان و یارانشان با سینه های ستبر و گردن های افراشته، هر چند زخم خورده و آسیب دیده. نصیب ما عزت و افتخار شد و قدردانی های بی شائبه ای که بیش از لیاقت ماست و نصیب بندآفرینان خجلت و سرافنکندگی. صورت حساب بلندی در دست ماست از خسارت های عمیق مادی و معنوی که بر هر یک از زندانیان و خانواده های مظلوم شان وارد آمده است، و ما از حق خویش نمی گذریم.

ادعا نامه های مسخره ای که از آن سو اقامه شد به سرعت رنگ باخت و آن چنان سست بود که برای پرهیز از رسوایی بیشتر بخش اعظم آنها به کناری نهاده شد. و اکنون نیز از شدت بی پایه گی و بی مایه گی در پشت درهای دادگاه های غیر علنی مطرح می شوند تا ته مانده آبروی ظاهری اتهام زنندگان نزد اندک حامیان آن ها بر باد نرود. اما از این سو هر قطره ی اشکی که ریخته شده و هر آهی که از سینه ای بر آسمان رفته و هر دلی که ناامیدانه شکسته شده و هر کاستی کوچک و بزرگی که در زندگی آرام خانواده ها ایجاد شده حسابی دارد و کتابی که فردا در پیشگاه دادار عادل و امروز در پیشگاه مردمی به پا خواسته و فهیم باید پس داده شود. و چه تهی است دستانشان در جواب.

نه، داستان تمام نشد. اینک این شمایید که باید پاسخ دهید. چه نصیب تان شد از این بیدادگری و از این همه هتاکی و اتهام افکنی؟ چه یافتید بعد از روزها، هفته ها و ماه ها به بند کشیدن انسان های شریف و صدیق؟ هر چه خواستید کردید؛ اکنون در برابر اذهان پرسش گر جامعه چه چیز را می توانید اثبات کنید؟ اکنون بعد از آن شعبده های کودکانه و نمایش های رسوای تلویزیونی که هیچ عقل سلیمی را قانع نکرد آن گاه که گاه سخن گویی شیران دلیر در بند کشیده و دفاع استوار آن هاست در دادگاه ها بسته می شود تا صدای مظلومیت آنان را کسی نشنود. چه کسی است که نفهمد حقیقت چیست؟

نیازی نیست. بگذار چنین باشد. صدای حقیقت در این روزگار از پشت صدها دیوار نفوذ ناپذیر به گوش می رسد و به اندک زمانی عالم را فرا می گیرد. پیام روشن آنچه می گذرد به خوبی شنیده می شود . اتهام افکنان در طرح خویش شکست خورده اند و مایوس و سرخورده در کار خویش فرو مانده اند. دیر یا زود باقی مانده قهرمانان در بند جنبش سبز مردم ایران از بند رها خواهند شد و روسیاهی به روسیاهان خواهد ماند. و آنگاه است که آنان باید بابت تک تک اقلام صورت حساب کرده های خویش پاسخ دهند. دیر نیست آن روز.

0 نظرات:

آخرين اخبار ارس

ادامه راه سبز - ارس

↑ Grab this Headline Animator