علی شکوری راد: پنجشنبه گذشته خانم مجردى همسر دکتر میردامادى بخاطر زانو درد شدیدى که دارد به بیمارستان سینا آمده بود و قرار بود ایشان را پیش یکى از همکاران روماتولوگ ببرم تا معاینه کرده و دستورات لازم و دارو بدهد. به محض اینکه مرا دید با شوق و ذوق زایدالوصفى خبر داد به بهزاد ده روز مرخصى دادهاند و به همین دلیل نگهبانانش رفتهاند و مىشود در بیمارستان به ملاقاتش رفت. درد زانوهایش فراموشش شده بود وعجله داشت که هرچه زودتر به بیمارستان خاتم برود. پیشنهاد داد تو هم که پزشکى بیا تا الآن که وقت ملاقات نیست ما را هم راه بدهند.
مشتاقانه پذیرفتم و پس از ویزیت پزشک مربوطه باهم به دیدار بهزاد رفتیم. على پسر کوچک ایشان هم با ما آمد. بهزاد آمده بود در سالن مرکزى CCU و داشت با پرستاران و کادر پزشکى خوش و بش مىکرد. خانمش همراهش بود و آقا رضا هم رسیده بود. گفت برویم داخل اطاق و جلو افتاد ولى راه را اشتباه رفت. گفت از بس تو اطاق مانده ام نمىدانم از کدام طرف باید بروم. بهزاد آدم منحصر به فردى ست. همه بهزاد صدایش مىکنند. در دوران مجلس ششم ایشان رئیس هیئت پنج نفر مجلس براى گفتوگو و تعامل با قو قضائیه بود. مرحوم آیت الله مروى هم رئیس هیئت قو قضائیه بود. آن مرحوم در آن جلسات که به دلیل روابط سرد دو قوه، فضاى سنگینى داشت وقتى مىخواست او را خطاب قرار دهد مىگفت «آقاى بهزاد» و این خیلى برایم جالب بود.
هیچ وقت او را این قدر سرحال و خوش ندیده بودم. چندى پیش که براى دیدار یکى از خویشان که در همان بخش بسترى بود رفته بودم درب اطاق بهزاد باز بود و من برایش از دور دست تکان دادم. بهزاد هم برایم دست تکان داد. نگهبانان سریع در رابستند. بهزاد به آن خاطره اشاره کرد و گفت من از دورمتوجه نشده بودم تو کیستى و با دیگرى اشتباه گرفته بودم ولى وقتى آنها مضطربانه درها را بستند و پشتش ویلچر گذاشتند پرسیدم چه شده ؟ گفتند شکورى راد آمده. گفتم آره فکر مىکردند آمده ام تو را فرارى بدهم.
خانم بهزاد برخلاف خودش سیاسى نیست و به تعبیر خانمها خیلى خانوم است ولى در طى مدت بازداشت بهزاد کارهاى شگفت انگیزى کرده بود که بهزاد را به وجد آورده بود. روزى که بهزاد را براى دادگاه دسته جمعى برده بودند و خانوادهها از صبح تا ساعت چهار بعد ازظهر در بیرون ساختمان تجمع کرده بودند. هنگام خارج کردن بازداشت شدگان از ساختمان لحظاتى بعضى از خانوادهها که تا آن زمان نه تنها دیدار بلکه اغلب تماسى هم با زندانیانشان نداشتند توانسته بودند آنان را از دور ببینند.
خانم بهزاد با دیدن بهزاد با صداى بلند او را صدا زده بود و گفته بود عزیزم، قهرمان، مقاومت کن و دستش را با علامت پیروزى بالا برده بود. بهزاد مىگفت من از تعجب شاخ درآورده بودم. مىگفتم آیا این هنگامه است؟ وقتى دیدم علامت پیروزى به من نشان مىدهد با خودم گفتم شش ماه دیگر هم خواهم توانست انفرادى را تحمل کنم. بعد به شوخى گفت اگر خانمم آن علامت را به من نشان نداده بود تا حالا اعتراف کرده بودم. بعد گفت خانمم خودش را بر اینها تحمیل کرد که گذاشتند پیش من بماند.
خانم رضوى وقتى بهزاد را براى عمل به بیمارستان آورده بودند ۴۸ ساعت مداوم در راهرو و پشت در بخشى که بهزاد بسترى بود روى یک صندلى نشسته بود و هر چه گفته بودند، نرفته بود. حتى نمازش را هم همانجا روى زمین خوانده بود. چیزى هم نخورده بود تا اینکه خبر به بعضى مقامات رسیده بود و بالاخره گفته بودند که خانم بهزاد که خودش پرستار است مراقبت از او را بر عهده بگیرد. و او تمام این مدت را شبانه روز پیش بهزاد بوده است. او هم خود را به همراه بهزاد زندان کرده بود. شاید اولین نمونه از سلول مشترک براى یک زوج. بهزاد همچون جوانى که از معشوقهاش تعریف و ستایش بکند از خانمش تعریف و از او قدر شناسى مىکرد. فرصتى یافته بود تا سینهاش را خالى کند. خانم رضوى گفت من هم در این مدت دنیاى جدیدى برویم گشوده شد و دوستانى پیدا کردم که انگار یک عمر است با آنها دوست هستم.
جلسات سه شنبههاى منزل خانم میردامادى خیلى به ما روحیه مىداد. در خانه که بودم و دلم خیلى مىگرفت مادرم مىگفت برو خان خانم میر دامادی. مىرفتم و روحیه و محبت ایشان را که مىدیدم دلم باز مىشد. خواهر خانم بهزاد هم که تازه رسیده بود گفت واقعاً هر وقت پیش خانم میردامادى مىرفت و مىآمد روحیهاش عوض مىشد. گفتم فقط خانم شما نیست که استعدادهایش در این مدت شکوفا شده است. خانمهاى بقیه زندانیان هم استعدادها و توانایىهاى فوق العادهاى از خودشان بروز داده اند. معلوم مىشود این آقایان بودهاند که جلوى بروز این استعدادها را مىگرفته اند. حالا که آنها در زندان هستند و در صحنه حاضر نیستند، مجالى شده براى خانمهایشان تا میدان دارى کنند. بعضىها چه قلمهایى دارند مثل خانم محتشمى پور و خانم سرمدى و بعضى چه شهامتهایى مثل خانم تاجرنیا و… خانم مجردى پرید وسط حرفم و گفت خانم ابطحى رو بگو. فوق العاده ست. چه روحیه بالایى داره. بعد گفتم آره خانم من هم که یک بار پیش اش این حرف رو مىزدم گفت تو رو اگر گرفته بودند استعدادهاى من هم الآن شکوفا شده بود.
در آن اطاق کوچک، بهزاد، که سیمهاى الکترودهاى قلبى همچنان به او وصل بود، جایش را تغییر داد تا براى خواهر خانمش جاى نشستن درست شود. خواهر خانمش گفت با این سیما این همه مىچرخى مشکل پیدا مىشود. گفتم به به اینجا تجدید فراش هم کرده ای! با سیما مىچرخی. همه خندیدند. خانمش که لحظهاى بیرون رفته بود، برگشت و خندهها را شنید گفت به چى خندیدید؟ پشت سر من غیبت مىکردید؟ گفتیم نه اصلاً چیز مهمى نبود. بهزاد آنقدر بزرگوار است که اجازه مىدهد از این شوخىها هم با او بشود.على میردامادى که با ما آمده بود موبایلش را در آورد و گفت اجازه بدین چند تا عکس بگیرم. على خیلى با محبت و آماد خدمت کردن است. بچههاى محسن همه همین طور هستند على از همه بیشتر. همیشه حاضر یراق پیش مادرش است. خانم رضوى با محبت گفت على پسر همه ست. گفتم على پسر همه ست و خانم مجردى هم مادرهمه. گفت از نظر سنى من مادر همه هستم ولى از نظر غمخوار بودن خانم مجردی. خواست این عنوان من خانم مجردى را که هنوز پنجاه سالش نشده پیر جلوه ندهد. اما خانم مجردى خیلى وقت است که از گیر و بند این حرفها گذشته است. او در این دوران سخت براى خانوادههاى زندانیان، با اینکه همسرش زندانى است و خودش و دو فرزندش هم طعم زندان را در این مدت چشیدهاند هرگز به خود نیاندیشیده است. همه مىدانند زانوهاى او بشدت دردناک هستند اما هرگز کسى ندیده است درد زانو عذر او براى غفلت از غمخوارى و محبت نسبت به دیگران و بخصوص خانواد زندانیان باشد. داروى ما پزشکان نیست که دردهاى زانوهایى که در راه خدا و خدمت به خلق خدا فرسوده شدهاند را براى او قابل تحمل مىکنند. انگیز محبت بى ریا و خدمت خالصان او به دیگران است که دردهایش را تسکین مىدهد و نمىگذارد او از پا بیافتد. او براى همه مادرى مىکند. نامش زهراست اما او را الهه صدا مىزنند. اکنون که مادرهمه است، «الهه مادر».
0 نظرات:
ارسال یک نظر