۱۳۸۸/۰۹/۰۸

آغاز یک پایان

آغاز یک پایان


از واژه ها واصطلاحات خاصی که آیت اله خمینی در گفتار خود به کار می برد، من یکی را بیشتر از همه می پسندم: "بازی خوردن" که عبارتی است فارسی با بار معنائی ویژه خود. نه آنرا می توان "فریب خوردن" دانست و نه "گول خوردن". "بازی خوردن" همان بازی خوردن است، مثل همین بازی که ما "سبزها" در دهمین انتخابات ریاست جمهوری از دولت احمدی نژاد و حامیانش خوردیم. به شعبه های اخذ رای هجوم آوردیم همانطور که آنها پیش بینی کرده بودند، بیش از چهل میلیون برگه رای به صندوقها ریختیم همانگونه که آنها می خواستند، رایمان را نشمردند وحساب نکردند آنچنانکه قرار گذاشته بودند و ما هنوز حیران این بازی هستیم که برای پایانش حسابی دیگر باز کرده بودیم.


"بازی خوردن" به معنی "بازی را باختن" هم نیست، چرا که مردم اگر در انتخابات دهم بازی خوردند اما بازی را نباختند. از نگاهی دیگر می توان گفت که با وجود دهها شهید و صدها مجروح و هزاران زندانی که هنوز برخی از شاخص ترین آنها در زندان هستند، آنانی که به جنبش سبز مردم ایران برای رسیدن به آزادی و مردمسالاری پیوستند و به احمدی نژاد رای ندادند، برنده این بازی نابرابر بوده اند. حکومت می خواست 40 میلیون ایرانی را به پای صندوقهای رای بکشاند و از این راه حد نصاب تازه ای برای مشروعیت دولت احمدی نژاد خلق کند که ظاهرا موفق هم شد. اما هیچگاه تصور نمی کردند که آن چهل میلیون این بازی را تمام شده تلقی نکرده و بسیاری از آنان بی توجه به سوت پایان، همچنان به دنبال رای خود به خیابانها می ریزند و در مقابل گلوله و باتوم سینه سپر می کنند. این بازی هنوز هم ادامه دارد، باش تا صبح دولتش بدمد!


شک نکنید کسانی که حکم به ابطال رای مردم دادند، امروز از آن حکم پشیمانند، چرا که با این کار آغاز پایان دوران خود را رقم زدند. اینک شش ماه از 22 خرداد 88 می گذرد، همه اتفاقات نشان می دهد که طراحان برنامه "کودتا" با وجود همه خشونت و بیرحمی که از خود نشان داده اند و دنیا شاهد آن بوده است، هیچ بردی به دست نیاورده اند که هیچ، هر روز هم آفتاب دولتشان بیش از روز پیش افول می کند تا به غروب نزدیکتر شود. نگاهی به نیم سالی که پشت سر نهادیم، در آستانه سالگرد 16 آذر و فرا رسیدن ماه محرم که آبستن حوادث تازه ای هستند، و مروری بر "فیلمنامه" آن بازی شاید ما را به درکی بهتر از گذشته برای ساخت آینده ای بهتر رهنمون شود:


1- سوم فروردین آیت اله خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی در مشهد اعلام می کند که تعریف و تمجید او از دولت به معنی حمایت انتخاباتی از آن نیست. "من یک رای دارم و آنرا هم کسی نمی داند چیست!" با تکرار چنین مفهومی در موقعیت های مختلف از سوی رهبر، بسیاری فکر کردند که اشتباهات و افتضاحات احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهوری به جائی رسیده که حالا خود حکومت هم دوست دارد جای او را به یکی دیگر بدهد. با این حساب باید وارد میدان شد، پرچم مردمسالاری را برافراشت و مردم را به حرکت درآورد که دوم خردادی دیگر در راه است!


2- از میان 160 داوطلب، چهار چهره شناخته شده تائید صلاحیت شدند. محسن رضائی از راست میانه ومهدی کروبی و میرحسین موسوی از اصلاح طلبان برای رودرروئی با احمدی نژاد به میدان آمدند. بین آمدن و نیامدن محمد خاتمی و میرحسین موسوی تردید بود تا اینکه خاتمی چون دید موسوی میلی به آمدن ندارد، اعلام موجودیت کرد. اما با آمدن او شکل بازی به هم می خورد، چون حکومت تصمیم گرفته بود در پایان این بازی برای احمدی نژاد رائی بالاتر از دور گذشته خاتمی دست و پا کند و اگر خود خاتمی رودرروی احمدی نژاد قرار می گرفت، این کار ساده یا حتی امکان پذیر نبود چون همه می دانستند که رئیس جمهوری پیشین که روحانی فرهیخته ای بود، آزادی را "آزادی مخالف" معنی می کرد، خنده رو بود، شیک می پوشید و اعتبار بین المللی هم داشت، از چه محبوبیتی برخوردار است و آرای او را نمی شود براحتی پنهان کرد. بهمین جهت از بالا به او پیغام دادند که اگر کنار بکشد، موسوی می تواند بیاید و آرایش هم شمرده می شود، بخصوص که چندی پیش رهبر برای عرض تسلیت مرگ پدر برای دلجوئی به خانه موسوی هم رفته بود! چنین بود که موسوی هم راضی شد پا به میدان انتخابات بگذارد، بخصوص که از پشتیبانی خاتمی و هاشمی رفسنجانی هم برخوردار بود.


3- مرحله سوم بازی، اجازه حرکات دموکراتیک و تبلیغات تقریبا آزاد بود که اوج آن در مناظره تلویزیونی موسوی و احمدی نژاد نمود پیدا کرد. موسوی همان شب حرف دل مردم را رودرروی رئیس جمهوری تحمیلی برای میلیونها بیننده بیان کرد که " مردم ایران شایستگی بیشتر از موجودی کاذب مثل احمدی نژاد را دارند". پژوهشهای بعمل آمده، تماشاگران این مناظره زنده را تا چهل میلیون نفر هم برآورد می کنند، یعنی تقریبا همان تعدادی که رفتند و رای هم دادند و موسوی بی شک از این مناظره پیروز بیرون آمد.


4- اما پشت پرده جریان دیگری در کار بود وحکومت از این بازی منظور دیگری داشت و آن به صحنه آوردن میلیونها انسانی بود که بسیاری از آنها در سی سال گذشته حتی یکبار هم رای نداده بودند و به آنها "رای اولی" می گفتند. صبح روز جمعه 22 خرداد مردم ازاول وقت مقابل مراکز رای گیری صف بستند. در جائی که من رای دادم، منطقه ای مختلط از شهر نشینان سنتی در شهری 200 هزار نفری و روستائیان مهاجر به "زورآباد" های بالای شهربود. به غلط معروف شده بود که این مهاجرین طرفدار پروپاقرص احمدی نژاد مستضعف پرور هستند. رایم را که به صندوق انداختم ساعتی نیز به تماشا ایستادم تا ببینم مردم چگونه همه خودکار در جیب دارند که با خود کار دولتی ننویسند تا مگر رنگ رایشان که "میرحسین موسوی خامنه" یا "مهدی کروبی" بود بپرد و جایش را به "محمود احمدی نژاد" بدهد. به حوزه های دیگر نیز سرزدم و همین را دیدم و با شادی به دوستان پیوستم تا پیروزی اندکی بیشتر آزادی و مردمسالاری را جشن بگیریم. اما زمان که به نیمه شب رسید، خواب از چشممان و سرخوشی از سرمان پرید که دیدیم از همان آغاز از ده میلیون رای شمرده شده، هفت میلون به احمدی نژاد، سه میلیون به موسوی و چند صد تائی به کروبی و رضائی داده اند. این نسبت تا پایان شمارش آرا همچنان ادامه داشت تا جائی که کروبی در پایان بین چهار نفر پنجم شد، یعنی رای او از میزان آرای باطله هم کمتر بود! خودش می گفت حالا آرای چند میلیون اعضای حزب اعتماد ملی و دیگر طرفداران غیر حزبی "شیخ اصلاحات" را کنار بگذارید، پس رای همشهریان الیگودرزیش چه شده که جمعیت آن شهر کوچک هم از این سهم ناچیزی که به او داده اند، بیشتر است!؟


5- موسوی همان شب انتخابات اعلام پیروزی کرده بود چون خبرهای رسیده آنرا تائید می کرد، اما قرار بازی این نبود. نزدیک ظهر شنبه 23 خرداد برای احمدی نژاد 24 میلیون رای خواندند تا او را بالاتر از خاتمی در هشت سال پیش بنشانند. از ظهر تا غروب آنروز همه شهرها و روستا ها چنان در بهت و حیرت فرو رفته بودند که مردم حتی حال بوق زدن هم نداشتند. حتی امت همیشه در صحنه "حزب اله" هم باور نمی کردند که چنین اتفاقی افتاده باشد و تا ساعت 24 که فرمان شادمانی رسید، حیران در "زورآباد" های خود به دیوار تکیه داده بودند. نتیجه مسابقه که داور خودی بر خلاف جریان "بازی" اعلام کرده بود (سه بر هیچ) برای آنان هم باور کردنی نبود و یکی دو روز طول کشید که بتوانند آنرا بر خود بباورانند.


6- حکومتیان اندیشیده بودند که رای ناعادلانه داور را مردم می پذیرند و جوانان "سوسول" که چند روزی با دستبند و پرچمهای سبز در خیابانها بالاپائین می پریدند، دوباره می روند پی بازی و پارتی و درس و دانشگاهشان و دولت دوم احمدی نژاد زیر سایه ولایت مطلقه فقیه به کارهای گذشته خود ادامه می دهد. اما اینجا را دیگر کور خوانده بودند و همه می دانیم که چنین نشد و چه شد؟ حالا شش ماه از روز "بازی" می گذرد، اما نه تنها مردم ناراضی از نتیجه به خانه هایشان نرفته اند، بلکه همچنان در خیابان باتوم و گلوله می خورند و شبها نعره "الله اکبر"شان گوش فلک را کر می کند. در این مدت بسیاری از نیروهای حکومتی و روحانیون هم ریزش کرده اند. مراجع تقلید همچنان منتقد دولت و حکومت هستند. خاتمی با تکیه بر اعتبار جهانی و محبوبیت ملی خود بسیار شجاع تر از زمان ریاست جمهوری حرف می زند. هاشمی رفسنجانی همچنان با حکومت سرسنگین است و به نماز جعه نمی رود. موسوی و کروبی با مردم مانده و در برابر استبداد سینه سپر کرده اند، مردمی که حالا در آغاز زمستان سبزتر از همیشه هستند!


سی و یکسال پیش، از روزی که اولین "مرگ برشاه" را روی دیوارهای شهر نوشتند تا روزی که روزنامه ها تیتر زدند "شاه رفت" سالی بیش فاصله نبود. امروز از دوشنبه 25 خرداد 1388 که آن جوان پابرهنه برج آزادی تهران را بالا رفت تا بر کمرکش آن بنویسد "مرگ بر دیکتاتور" تا حالا هنوز شش ماه هم نگذشته، باید قدری صبور باشیم انگارسحر نزدیک است!

0 نظرات:

آخرين اخبار ارس

ادامه راه سبز - ارس

↑ Grab this Headline Animator