۱۳۸۸/۰۷/۰۲

گپ‌و‌گفت‌های خصوصی رئیس دولت کودتا با دانشجویان از همه جا بی‌خبر امریکایی

پشت صحنه یک دیدار در هتل اینترکانتینانتال نیویورک:
گپ ‌و‌گفت‌های خصوصی رئیس دولت کودتا با دانشجویان از همه جا بی‌خبر امریکایی

حادثه هیچ گاه خبر نمی‌کند! چه کسی فکر می‌کرد بعد از یک روز طولانی پرخبر، وقتی تمام رسانه‌های رسمی و غیررسمی دنیا از تجمع سبزهای نیویورک در مقابل سازمان ملل متحد خبر می‌گیرند، وقتی هزاران سبز با اجتماع خود صدای رسای ایرانیان داخل کشور می‌شوند تا از نقض حقوق بشر در ایران بگویند، و در روزی که همه‌ی نگاه‌ها خیره به ترک سخنرانی ریس دولت کودتا توسط نمایندگان اغلب کشورهای جهان است، موج سبز آزادی سوژه گزارش ویژه‌اش را در ساعت یازده شب، آن هم در یکی از چهارراه‌های منتهی به هتل اینترکنتینال گیر بیاورد: از هتل محل اقامت آقای احمدی‌نژاد، وقتی نیویورک بعد از یک روز پر خطر دارد به خواب می‌رود. آنچه می خوانید دومین گزارش اختصاصی موج سبز آزادی است از سفر رئیس دولت کودتا به نیویورک و دیدار خصوصی وی با جمعی از دانشجویان آمریکایی در هتل اینترکانتیننتال نیویورک.

محل اقامت محمود احمدی‌نژاد پیش از این هم به یکی از موضوعات جنجالی سفر او بدل شده بود. ایرانیان مقیم امریکا فارغ از تدابیر شدید امنیتی پلیس نیویورک و اف بی آی می‌کوشیدند تا با پیدا کردن آدرس هتل و برگزاری تجمع مقابل آن صدای اعتراض ایرانیان داخل کشور باشند و در یک فرصت استثنایی از نزدیک گریبان احمدی‌نژاد را بگیرند و او را وادارند صدای خس و خاشاک را انکار نکند. اما آنچه خبرنگار موج سبز آزادی آن شب شاهد بود، داستانی است متفاوت. گاهی واقعا فکر می کنم خدا با ماست و گاهی به معجزه ها ایمان دارم.

از صبح شایعاتی در جریان است مبنی بر این که عده‌ای بالاخره محل اقامت آقای احمدی‌نژاد را پیدا کرده‌اند. می‌گویند قرار است ریس دولت کودتا بعد از سخنرانیش در سازمان ملل، با میهمانان ایرانیش در هتلی حوالی همان جا دیدار کند. کسی نام و مکان هتل را هنوز نمی‌داند. تا عصر شایعات قوت می‌گیرد. کسی از بلندگوی سبزها خبر می‌دهد که او تصمیم گرفته بیاید در میان جمع! بعید هم به نظر نمی‌رسد! زیر سایه تدابیر شدید امنیتی شهر، می‌توانست کم‌هزینه‌ترین و پرصدا‌ترین رویارویی احمدی‌نژاد با سبزها باشد. البته نه در پیشگاه مردم ایران که در مقابل چشم جهانیان. عصر خبر تایید می‌شود: محل اقامت آقای احمدی‌نژاد هتل اینترکانتینانتال واقع در خیابان چهل و هفتم و خیابان پارک است.

ساعت از شش عصر هم گذشته. تجمع باشکوه سبزها تمام شده. مردمی که از صبح مقابل دفتر نمایندگی ایران در سازمان ملل متحد و بعد مقابل مقر سازمان تجمع کرده‌اند آهسته آهسته متفرق می‌شوند. فردا برای نیویورکی‌ها یک روز تاریخی است. روزی که سبزها با طومار سبز اعتراضیشان پل تاریخی بروکلین را سبز خواهند کرد. همه می‌خواهند برای فردا آماده شوند و شهر دیگر آرام شده. من اما می‌روم مبادا چیزی را از دست داده باشم، مبادا اتفاقی بیفتد و از دستم برود. به سختی خودم را به هتل می‌رسانم. تمام خیابان‌ها را بسته‌اند. باید دور هتل را طواف کرد. آن‌جا که می‌رسم نزدیک به صد نفر سلطنت‌طلب و معدودی سبز پوش ایستاده‌اند اما همه علیه جمهوری اسلامی و موسوی و کروبی شعار می‌دهند: خوراک ۲۰:۳۰ جور است با سبزهای ضدجمهوری اسلامی!

از رفت و آمدها می‌شود حدس زد که در هتل خبری هست. هیات ایرانی یکی یکی می‌رسند. دو روحانی، خبرنگارهای صداوسیما و دیگر مدعوین. ورودی هتل پر است از پلیس. هر جا پا را بیرون بگذاری، پلیس برت می گرداند به خط و با شدت بهت تذکر می‌دهد. کمی دست دست می‌کنم. یک ماشین با شیشه دودی و چندین ماشین همراه و پلیس مقابل درب هتل توقف می‌کند. مردم مسیر پیاده رو را شروع می کنند به دویدن. فحش و شعار و ناسزا و خشم. اما رجب طیب اردوغان از ماشین پیاده می‌شود. او هم در همان هتل اقامت دارد. باقی تجمع به هو کردن میهمانان و فحشهایی از جنس سلطنت‌طلبانه می‌گذرد.

یک نفر رد می‌شود، بغل دستی‌ام می‌گوید: «این مردک هم از این احمدی‌نژادی‏هاست! فحشش بدهید.» حوصله کلنجار رفتن و نای حرف زدن ندارم تا بگویم این مردک «اسفندیار» کابینه احمدی‌نژاد است. حوصله پرچم‌های شیروخورشید و این نمایش مضحک و شعارهایشان را هم ندارم. مطمئنم که احمدی‌نژاد داخل هتل است و از هیچ جایی قرار نیست بیرون یا تو بیاید. حمید رسایی که داخل می‌شود، سر راه پاسخ شعارهای معترضین را هم باخنده‌ای رکیک می‌دهد. خنده آزاردهنده‌ای که گوشه لب مشایی هم هست و یادآور صورت احمدی‌نژاد در شب مناظره است. روحانی دیگر اما زیاد از این بازی‌ها بلد نیست. میرتاج‌الدینی بیشتر شکفت‌زده است تا هر چیز دیگر. ترجیح می‌دهم رها کنم و وقتم را بگذارم برای تنظیم گزارش رویدادهای امروز.

فکر می‌کنم روایت امروز را از کجا باید شروع کرد؟ از وقتی مقابل دفتر نمایندگی سازمان ملل، نام زندانیانمان را صدا زدیم یا از اجرای هنری کیوسک که آهنگش را تقدیم کرد به شورای نگهبان و گفت: «درباره مسایل کشوری که هفتاد درصد جمعیت آن زیر سی سال است، چرا باید چهار تا فسیل هفتصد ساله تصمیم بگیرند؟»، یا از سخنرانی دنیس هالیدی حقوق‌دان و فعال برجسته حقوق بشر امریکایی که علیه هر گونه سناریوی نظامی و علیه تحریم‌های اقتصادی سخن گفت. دارم فکر می‌کنم و راه می‌روم. خیابان به خیابان راه می‌روم تا برسم به کافه‌ای مناسب نشستن. یک کافه باز چند خیابان آن طرف‌تر از هتل است. وارد می‌شوم. و این تازه آغاز ماجراست.

پشت سرم چهار پنج جوان امریکایی نشسته‌اند و از مجلس کسالت‌آور و مضحک و در عین حال مشکوکی حرف می‌زنند که من فقط در میان حرف‌ها اسم محمود احمدی‌نژاد و سیاست خارجی ایران و روابط ایران و امریکا را می‌شنوم. صورتم را برمی‌گردانم. پشت سرم سه تا دختر و یک پسر امریکایی نشسته‌اند. به سلامتی احمدی‌نژاد با لحنی گزنده یک جرعه از لیوان‌شان را سر می‌کشند و بعد قاه قاه می‌خندند. کنجکاوی دارد دیوانه‌ام می‌کند. در لحنشان حسی از توهین و تحقیر و تمسخر را یکجا دارند. می‌پرسم: «آیا درباره احمدی‌نژاد، ریس جمهور ایران دارید بحث میکنید؟» و جوابشان بله است. می‏گویم درباره‌اش چه فکری می‌کنید؟ و جواب عین پتک می‌خورد توی سرم. گیج و منگ. دوباره سوالم را تکرار می‌کنم.

اما جواب همان است: «فکر کردم شاید اگر با او دیدار داشته باشم نظرم عوض شود، ولی به نظرم هنوز همان قدر شخصیت آزاردهنده‌ایست که بود!» دیدار؟ امشب؟ شخصیت آزاردهنده؟ سوال و جواب‌های من با آن‌ها شروع می‌شود و من هر لحظه مثل آتش زیر خاکستر فوران می‌کنم. یعنی آقای احمدی‌نژاد امشب با یک عده دانشجوی امریکایی مهمانی گرفته است؟ بله! و چه زیرکانه به خیال خودش: با حدود صد و بیست دانشجوی لیسانس از دو ایالت دورافتاده مینوستا و یوتا! یکی‌شان می‌گوید:«میهمان آقای احمدی‌نژاد بودیم و قرار بود در یک جلسه گفت‌و‌گو درباره مسایل ایران و امریکا گفت‌وگو کنیم.» می پرسم: «رشته شما؟» و دختر علوم سیاسی می‌خواند اما هیچ شناختی نه از خاورمیانه دارد، نه ایران و نه حتی سیاست خارجی آمریکا، برایم پاسخ مثل روز روشن است.

فرض بگیرید که ریس جمهور حبشه امروز به ایران سفر کند و در اولین روز از بازگشایی دانشگاه‏ها برای صد و بیست نفر از دانشجویان ایرانی دعوت نامه‌ای بفرستد و بخواهد با آن ها دیدار کند. فکر می‌کنید هر کدام از ما در بهترین حالت چه سوالاتی درباره مسایل داخلی حبشه از او خواهیم پرسید؟ آیا این کشور ناقض حقوق بشر است؟ آیا فرایند انتخابات در این کشور دموکراتیک است؟ آیا مردمش از حاکمان احساس رضایت می‌کنند؟ این سوال ها را مرور کنید و یادتان باشد که آمریکا کشوری است که در آن حتی سارا پیلن (کاندیدای معاون اولی ریاست جمهوری از حزب جمهوری‌خواه امریکا) نمی‌داند افریقا نام یک قاره است یا یک کشور. با عجله از آن ها جدا می‌شوم شاید هنوز دیر نشده باشد و به تعداد دیگری از این مدعوین هم بربخورم.

هنوز پا را از کافه بیرون نگذاشته‌ام که دختر صدایم می زند و برگه‌ای را بهم می‌دهد که از طرف دعوت‌کنندگان به آن‌ها داده شده بوده تا بر اساس آن از احمدی‌نژاد سوال بپرسند. برگه را مچاله می کنم توی دستم و چهار بلوک مسیر کافه تا هتل را یک نفس می‌دوم. مقابل هتل خلوت شده. پلیس ها دیگر آن خشونت و عصبانیت قبلشان را ندارند. دیگر دنبال میهمانان محجبه و یقه‌های بی‌کروات نیستم. دامن های کوتاه، یقه‌های باز، کروات‌های رنگی و دختران و پسرانی که دست در دست هم با دفترچه‌های کوچکی از در هتل بیرون می‌آیند تا تازه بروند شب‌نشینی شبانه‌شان را در نیویورک شروع کنند. آن‌ها گروه گروه بیرون می‌آیند و من دستگاه ضبط صدایم روشن است.

می‌پرسم: آیا مهمانی شام بود؟ بله! به ما شام مفصلی دادند. غذای ایرانی و ماست و خیار و مرغ و برنج و چند مدل غذای ایرانی دیگر. آیا هیچ دانشجوی ایرانی هم داخل سالن بود؟ بینشان اختلاف است. یکی می‌گوید بود، یکی می‌گوید نبود. شایعه این است که پسری بلند شده، صدایش را مفهوم نشنیده‌اند، اما گویا پسرک ایرانی بوده، تنها ایرانی جمع. گفته: «می‌خواهم سوالی بپرسم.» احمدی‌نژاد صدایش می‌زند جلو و بعد محافظین ایرانی داخل سالن او را به ماموران بیرون تحویل می‌دهند.

یکی از دخترها ادامه می‌دهد: «وقتی اومدم بیرون یه سیگاری بکشم دیدم دوستش یا خواهرش داشت دور و بر هتل دنبالش می‌گشت و از مامورها سراغشو می‌گرفت» می‏پرسم: از شبکه‌ها و رسانه‌ها و خبرنگاران چی؟ «هیچ کس اجازه ورود نداشت، جز تلویزیون دولتی ایران» یک سناریوی دیگر؟ آن هم درست همزمان با آغاز به کار دانشگاه‏های ایران که هنوز معلوم نیست شما رخصت باز شدنش را بدهید یا نه؟ یک سناریوی صداوسیمایی که قرار است نشا‌نمان بدهد چطور همه مردم جهان (صدوبیست تا دانشجوی یوتا و مینوستا به عنوان نماینده آنها) ریاست جمهوری شما را پذیرفته‌اند و عنقریب است که به اسلام بگروند؟

سوالها را هم که از قبل روی یک ورق کاغد دیکته کرده‌اید تا مطمئن باشید آن‌ها مجبور نخواهند شد برای مهیا شدن به خاطر این جلسه حتی یک سرچ ویکی‌پدیا از خودشان انجام دهند. مبادا حقایقی را بفهمند و درباره رابطه کامران دانشجو، سرقت علمی و سلامت انتخابات سوال کنند. می‌پرسم: آیا جلسه را ضبط کرده‌اید؟ یا فیلم، عکس یا هیچ چیزی از این مراسم که بخواهید با من به عنوان یک همکلاس ایرانی قسمت کنید؟ به ما اجازه ندادند که دوربین و هیچ چیز دیگری و حتی موبایلهایمان را داخل سالن ببریم. یاد «دعوت به مراسم گردن زنی» ناباکوف می افتم.


می‌پرسم: «هیچ سوالی درباره وضعیت دانشجویان؟ دانشجویان زندانی؟ زندانیان سیاسی؟ احضارهای کمیته انضباطی دانشگاه‌ها؟ دانشجویان ستاره‌دار؟ حمله به کوی دانشگاه تهران؟ اخراج اساتید؟ دست کم مهارجرت و فرار مغزهای ایرانی؟» و جوابش انقدر قاطع است که حتی قادر به ترجمه‌اش نیستم:

Not a single question about students in Iran and not a single question about political prisoners

آن‌ها طوری به چشم‌های متعجب من خیره شده‌اند که انگار اصلا باورشان نمی‌شود کسی یک شام ساده را این قدر جدی گرفته باشد. حق هم دارند. آخرنمی‌دانند معجزه ۲۰:۳۰ در ایران از چه قرار است.

می گوید تعداد زیادی از افراد دولت و اساتید دانشگاهی، مثل آقای الهام، و سه نماینده اقلیت‌های مذهبی زرتشتیان، یهودیان و مسیحیان احمدی‌نژاد را همراهی کرده‌اند. دیگر بقیه را به خاطر نمی‌آورد. یکی‌شان می‌گوید: البته یکی دو سوال درباره نقض حقوق بشر هم پرسیدیم. می‌پرسم: درباره وقایع پس از انتخابات؟ درباره کسانی که در تجمعات قانونی مسالمت‌آمیز کشته شدند؟ درباه وضعیت زندان‌ها؟ شکنجه‌ها؟ اعتراف‌های تلویزیونی؟ گوشش با این لغات بیگانه است.

بیش از این هم حوصله جواب دادن به من را ندارند. یک شب را از یوتا ومینه‌سوتا به نیویورک آمده‌اند و تا همین الآن هم نیمی از شب‌شان گذشته به دیدن محمود احمدی‌نژاد. نیم دیگرش را هیچ دلشان نمی‌خواهد با من تباه کنند. گروه دومی که از هتل بیرون می‌آیند خیلی عجله دارند. تمام مسیر را دنبالشان می‌دوم. سر چهارراه‌ها و خیابان‌ها وحشت‌زده اطرف را می‌پایم مبادا تعقیبی در کار باشد. این گروه داستان اخراج پسرک بینوای ایرانی از سالن را از سر تا ته تعریف می‌کنند. ایمیل‌هاشان و کارت‌هایمان را رد و بدل می‌کنیم. کنجکاوتر از گروه قبلی به نظرم می‌رسند.

بعد از این جلسه برای‌شان سوالاتی پیش آمده‌ که می‌خواهند بپرسند و من قول می‌دهم که به تک تک آن ها جواب بدهم. اما از شنیدن روایت من از رویدادهای ایران شوکه‌اند. ساعت دوازده شب گوشه خیابان‌های نیویورک، آن‌ها از یوتا و من از تهران! و من دارم برایشان از وضعیت این روزهای تهران می‌گویم. از آنها می‌خواهم که یادداشت‌های‌شان را با دانشجویان ایرانی هم قسمت کنند، تا آن‌ها هم بدانند در جلسه آن شب چه گذشته است. می‌گویم می‌دانید به همین سادگی و به دستور دوستان و حامیان آقای احمدی‌نژاد دوستان ما توی خیابان‌های تهران به جرم پرسیدن سوالاتی مشابه همین‌هایی که ایشان امشب با شما در یک محفل دوستانه و گرم و با پذیرایی شام و شربت و شیرنی در میان گذاشتند، دارند کتک می‌خورند و بعضا کشته می‌شوند؟ به زندان می‌افتند و هر صبحشان را تحت فشار و ترس شب می‌کنند؟

برایشان شرایط دانشجویان ایرانی و استفاده‌ای که از آنان در این مراسم خواهد شد و ماجرای شوی تلویزیونی و اعترافات زندانیانی که در وقایع پس از انتخابات به زندان افتاده‌اند و جایگاه صداوسیما در میان مردم را توضیح می‌دهم. از دروغ‌هایی که هر روز می‌شنویم و خطراتی که از سر میگذرانیم و امیدهای جنبش سبز. موقع تنظیم گزارش ایمیلی از یکی از این دانشجویان به دستم می‌رسد که ترجیح می‌دهم بدون اشاره به نامش متن ایمیلش را برایتان بیاورم:

Hello, My name is [...], you spoke with me earlier(I was in the black suit with a [...] tie). I was interviewed by the Iranian media after I participated in the discussions. I want to share with you what they asked me and how I answerer in case the Iranian media splices what I have to say, I want people to know the truth! Here is my phone number: [...] I trust you will keep it to yourself. PleAse call me tomorrow before 10:00 am. my friends and I are compiling our notes and making copies to sent to you

در مسیر خانه‌ام. خواب دیده‌ام؟ برگه سوالات محمود احمدی‌نژاد از دانشجویان امریکایی پیش رویم است. پرویز مروج که هماهنگ‌کننده جلسه بوده را نمی‌شناسم. مشخصاتش اما بالای صفحه است. بخش اول سوالاتی است که گویا در دیگر نشست‌های «دوستانه» احمدی‌نژاد با دانشجویان امریکایی از ایشان پرسیده شده. سوال اول درباره مساله ایران و توسعه هسته‌ای است. سوال دوم، نحوه حمایت ایران از اقلیت‌های مذهبی و سوال سوم درباره چگونگی اداره سیاسی ایران، سیستم‌های سیاسی سه جزیی و مساله انتخابات. در بخش دوم سوالات پیشنهادی برای این جلسه است.

سوال اول: چگونه ایران می‌تواند با امریکا همکاری داشته باشد؟ سوال دوم: ایران و امریکا در صورت برقراری رابطه با هم به چه دستاوردهایی خواهند رسید؟ در این بخش به موضع صلح‌طلبانه ریس جمهور ایالات متحده امریکا، باراک اوباما در رابطه با منطقه، نقش تاریخی ایران در کمک به همپیمانان غربی‌اش در جریان جنگ جهانی دوم و اشاره هیلاری کلینتون به همکاری ایران با امریکا بر سر مسایل افغانستان اشاره شده است. بله! واقعا کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است! آقای احمدی‌نژاد! خجالت بکشید!

دانشجویان را در ایران به خاطر بحث و تبادل نظر و بر سر همین سوالها به گروگان گرفته‌اید، در تدارک یک انقلاب فرهنگی برآمده‌اید، گور دانشگاه و دانشگاهی و هنرمند و نویسنده را کنده‌اید، احضاریه دادگاه انقلاب برای دانشجویان به دانشگاه‌ها می‌فرستید، به جرم سخن گفتن از دموکراسی (فواید همکاری ایران و آمریکا که پیش‌کش) مثل آب خوردن برای دانشجویان ایرانی احکام انضباطی و توبیخ و تنبیه و مشروط و رد صلاحیت و اخراج صادر می‌کنید، با گذاشتن یک ستاره جلوی نامشانآینده زندگی آنها را تباه می‌کیند، آن وقت در سفر امریکا با تدابیر امنیتی و اطلاعاتی شدید، بدون اجازه ورود حتی یک دانشجوی ایرانی به درون سالن، با دانشجویان دو ایالت دور افتاده امریکایی دیدار می‌کنید تا بیایید ایران و در نظرآباد کرج افتخار کنید که با آمریکایی‌ها شام خورده‌اید و همه مسحور سخنان گهربار شما شده‌اند؟ (راستی! امیدوارم هنوز فکر نکنید زبان‌شان اسپانیولی است).

روزنامه‌هایمان را بسته‌اید، روزنامه‌نگاران و دانشجویان و اساتید و وکلا و وزرا و سفرای فرهنگی ایران را به بند کشیده‌اید و حتی به آنان اجازه دیدار با وکیل نمی‌دهید، آنها را وامی‌دارید زیر فشار بازجویان شما در مقابل دوربین تلویزیون ظاهر شوند و بگویند اشتباه کرده‌اند که یک مقاله پنج صفحه‌ای درباره‌ی نظامهای سلطانی نوشته‌اند، آن وقت این طرف دنیا در گپ و گفت خودمانی‌تان از دانشجویان امریکایی نظرشان را درباره نظام‏های سه وجهی که نمونه‌اش سلطنت انگلیس است می‌پرسید؟ حالا دیگر انقدر ما بیگانه شده‌ایم و آنان دوست؟

خوشحالم که این بار پته‌ بی‌آبرویی‌تان روی آب است و سران جهان که موقع سخنرانی شما هاله نور می‌دیدند و از شدت تمرکز مژه هم نمی‌زدند، امسال کمی مژه زدند و صندلی‌های خالی‌شان را مستمع سخنان شما کردند. خوشحالم که این اتفاق فقط توسط سران غرب نیافتاد، لبنان و مالدیو و آلبانی و همه و همه رفتند و شاید حتی به تعداد انگشتان دو دست هم رییس دولت در سخنرانی شما ننشست. اسفندیار البته خیلی با هیجان کف می‌زد وقتی سخنرانی تمام شد.

به موج آفرینی سبز بعدی فکر می‌کنم. به بهانه شروع به کار دانشگاه‌ها و به پاس آزادی بیان و اندیشه با خودم می‌گویم باید پاسخ سوالات آقای احمدی‌نژاد از طرف دانشجویان ایرانی هم داده شود. تبادل و تعامل فکری دانشجویان ایرانی با این جمع از دانشجویان امریکایی (که حتما بسیار سالم و پاک بوده‌اند که آقای احمدی‌نژاد با آنها چنین سوالاتی را در میان گذاشته و با آنها دیدار کرده) بسیار می‌تواند مفید باشد. برای نزدیک شدن دو ملت هم مفید است.

0 نظرات:

آخرين اخبار ارس

ادامه راه سبز - ارس

↑ Grab this Headline Animator